۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

روزهایی که بر من میگذرد ...

خیلی سخته دیدن صحنه های کشته شدن ادمهای بیگناه و سختر از اون اینه که هیچ کاری ازت بر نیاد براشون انجام بدی . تو این لحظه است که بغض گلوت رو میگیره و اشک از چشمات جاری میشه . دزدکی اشکات رو پاک میکنی تا اونایی که دور رو برتن ندونن که تو گریه میکنی و ...

شب جدایی
ای شب جدایی
که چون روزم
سیاهی ای شب ...
کن شتابی آخر
زجان من
چه خواهی ای شب ...
نشان زلف دلبری
زبخت من سیه تری
بلا و غم سراسری
تیره همچون
آهی ای شب ...
... من دور از او کنم زاشک خود بالین تر
خون دل از بس خوردم بی او
محنت و خواری بردم بی او
مُردم بی او ...
بی رخ آن گل
دلم به جان آمد
دگر از جانم
چه خواهی ای شب ...